مناجات خوابگاهی

منت خوابگاه را ـ قل و شر ـ كه نبودش موجب نیاز است و وجودش مساله‌ساز. هر نفری كه بدانجا رود در قید حیات است و چون به در آید نزدیك ممات. چون در هر اتاق ده نفر موجود است و بر هر پنجره‌ای تخته‌ای واجب.

بنده همان به كه ز قحطی جا روی به رهن یك اتاق آورد
لیك بفهمد اگر این را رئیس بر سر او چوب و چماق آورد

فریاد پیچ بی‌ملاحظه‌اش همه را رسیده و بانگ تلفن لحظه به لحظه‌اش همه جا كشیده. شب‌ها بعد از ساعت هشت احدی را رخصت ورود ندهند و دانشجوی تأخیری را در اولین فرصت به حراست هدایت كنند.

ای عزیز كه با كمی تأخیر قصد رفتن به خوابگه داری

از نگهبان چگونه بگریزی تو كه تنها همین گنه داری

 گربه‌های بسیار را گفته كه بساط تعقیب دانشجو بگسترانند و جیرجیرك‌های بی‌شمار را فرموده كه شب تا صبح آواز بخوانند. بساط ورزش صبحگاهی به جای كپسول‌های گاز فراهم آورده و برای مطالعه چهارصد دانشجو اتاقی چون لانه گنجشك مهیا ساخته. دانشجوی فعال را در اثر شلوغی به دیوانه‌ای بدحال تبدیل كرده و اتاق تلویزیون به جهت حضور پوست تخمه تعطیل

ادامه نوشته

به خدااعتمادکن!

نه تو می مانی ونه اندوه ونه هیچکس از مردم این آبادی ونه آن حباب دل نگران لب حوض ازکوتاهی آن لحظه شادی گو اینکه هیچ نبوده است!  ...آنچنانی که فقط خاطره خواهد ماند! لحظه ها عریانند!به تن لحظه ی خود جامه اندوه مپوشان هرگز! آتشی نمى سوزاند ابراهیم را!و دریایى غرق نمی کند موسى را!کودکی، مادرش او را به دست موجهاى نیل می سپارد!تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش.دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد مکر زلیخا زندانیش می کند اما عاقبت ازسقوط به سعود می رسد وبر تخت ملک می نشینداز این قِصَص قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهدنمی توانند! او که یگانه تکیه گاه من وتوست 
پس!
به تدبیرش اعتماد کن! به حکمتش دل بسپاربه اوتوکل کن!


یامن طلبنی وجدنی

 


 

 

 

سروده زیبا از مرتضی عبدالهی

يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي

نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني

خسته ام زين عشق
، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو
... من نيستم

گفت
: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم

سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي

عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم

کردمت آواره
ء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد

سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت

روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي


مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني

حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم

 

در بسته نیست ما دست بسته ایم!

برای گشایش هر دری دهها کلید ساخته شده است به همین دلیل هست که تعدادکلید های موجود خیلی بیش از درهای موجود است حالادرهای باز را ازدرهای بسته جدا کنید ببینید به هر در بسته  چند تاکلید می رسد!  اگه باور نمی کنید تعداد کلیدهای خانه تان را با درب های موجود مقایسه کنید همیشه کلید ها برای گشایش درها ساخته شده اند اگه قراربود دری باز نشه چه معنی داشت!می توانستند بجاش دیوار بسازند !هیچ وقت برای باز کردن  درهای بزرگ  نیاز به ساخت کلیدهای بزرگ نیست چه رسد به درهای  کوچیک  اما بیاد داشته باشید که گاه قبل از وارد شدن باید ویران کنیم! گاه در اوج تمنا ونیاز  باید هیچ نخواهیم وچشم ‍پوشی کنیم چون بعضی از خواهش ها  بوی شهوت میدهند! گاهی برای رسیدن باید قبل از ورود برگردیم چون بعضی از بودن ها طعم نیاز می دهند!شاید رسیدن در رفتن باشد وشاید برآورده شدن  یک لحظه نیاز از دست دادن واز یاد بردن خودمان  وانسانیت مان باشد ! وگرنه سیب بهانه بود برای خلق  آدم  وهم بهانه جاذبه زمین وحرکت های وضعی وانتقالی !خیلی فرق است بین دو عمل:یکی آنکه لذتش تمام می شود و زشتی اش باقی می ماند و یکی آنکه سختی اش پایان می یابد و لذتش شروع می شود! یادمان باشد فراموش نکنیم که کی هستیم وچقدر ارزش داریم !این ضرب المثل را هرگز فراموش نکنیدکه "شعله های بزرگ ناشی از جرقه های کوچک است" .‍‍پنجره اتاقتان را باز کنید بگذارید هوای دلتان تازه بماند !

وقتي از همه جا نا اميد شدي، در میان کوه فرياد بزن آيا هنوز اميد هست؟ خواهي شنيد که هست هست هست...

بهترین چیزها در زندگی، رایگان هستند مثل خندیدن، بوسیدن ،محبت کردن، آب ،هوا، دوست داشتن، پدر، مادر، خانواده  خداوند جمال وکمال زیباییهاست وقاعدتا نمی تواند چیز نازیبایی خلق کند چراکه از حکمت خداوندی بدور است .

هر روز فکر کن، امروز روز آخر است پس بی دریغ مهر بورز بی انتها دوست بدار.

یادمان باشد بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را. مثل : بابا، مامان، خونه و....

 یا من طلبنی وجدنی

پل های زندگی

برخی از پل ها معلوم نیست به کجا منتهی می شود اما نوری د رانتهای آن پل پیداست،بیاد  می آورم  زندگی ام را چگونه وکجا به پایان برسانم  وارزش آن را داشته باشم  دریغا که  چگونه مردن  خیلی از کجا مردن مهم تراست !

برخی ا زپل ها این سویشان تاریکی است وآن سویشان نور،یاد کفش هایم میافتم که باید بپوشم وراه بیافتم روی آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند. وآنجا که می داند انسان حریص به نور است مبادا که نورفریبم دهد!

برخی ا زپل ها آرامند! بیاد می آورم  که برای درک عظمت های هستی سکوت لازم است،مبادا  ندای هستی را در هیاهوی زندگی گم کنیم! خدایا کمکم کن که نفس خود را قربانی کنم مبادا ندای شیطان هم  باهیاهوی زندگی عجین شود.

برخی پل ها غرق دررنگند ! بیاد می آورم  که ایکاش من هم رنگ می گرفتم هر چیزی با رنگ خودش زیبا تراست وانسان با رنگ خدا!رنگ خدا یعنی زیبا  اندیشیدن وزیبا زیستن ودر یک کلام خدایی شدن!!

برخی از پل ها پای در آب رودخانه دارند بیاد می آورم  که گریه هم لازمه زندگی است برای آنچه در گذشته اتفاق افتاده است اما فقط گریه نکنم !بلکه از آن درس بگیرم و پاهایم را برروی اشک هایم بگذارم وبگذرم.

برخی ا زپل ها را می بینم که غرق در نوراست بیاد می آورم  که مقصد همه چیز نیست گاهی راهی که می رویم نیز مهم است در راه فقط به رسیدن نباید بیاندیشیم از رفتن نیز لذت ببریم  درست است که پل محل قرارنیست اما می شود قرارها رادرآن مرورکرد چون بدون برنامه رفتن وچشم دوختن به رسیدن  علاوه بر اینکه ازسرعت ودقت ما برای رسیدن می کاهد ما را از لذت رفتن باز می دارد!

بعضی پل های طولانی اند، بیاد می آورم  که برای عبور به سوی آینده ای بهتر،باید سالها در راه بود و همین راه است که آدمی را آدم می سازدوهمین لذت وشوق ساخته شدن کمتر از  پایانش نیست !کاش می توانستیم !

بعضی ا زپل ها محزونند! بیاد می آورم  که حزن وجزو زندگی است .کدام زندگی است که سهمی از حزن در آن نباشد اما حزن خانه آدمی نیست حزن پلی است به سوی آینده شادتر.وزندگی هم به همین زیباست!

برخی ازپل ها چشم نوازند اما جایی  برای ایستادن وماندن وتماشا کردن ندارند حسم این است که  این پل ها می گویند بگذارید وبگذرید  ، چشم نیاندازید ودل مبازید، زندگی مانند یک پل جای ماندن نیست  محل رفتن ورفتن ورسیدن است ما برای ماندن خلق نشده ایم چرا که اگر ماندگاری بود  پیشینیان هم بودند!آنجا که محل توقف نیست می شود نیم نگاهی به راه رفته داشته باشید که علاوه براینکه خستگی راه ازروحت بیرون می رود شوق رفتن رادر تو فزونی می بخشد.

بعضی ا زپل ها نه معروفند نه مجلل اما بدرد بخورند! بیاد می آورم  که درگمنامی وسادگی هم می توان کارآمد بود برای بدرد خوردن نیازی به های وهوی نیست!می توان هم ساده بود هم آزاده بود!

 

جاده های زندگی


 

زندگی مثل یک جاده بلند و طولانی است.

- بخش‌هایی از جاده زندگی پر است از فراز و نشیب.

یادمان باشد… که در پس هر فرازی، فرودی هست و در ادامه هر فرودی یک فراز، خود را آماده نگاه داریم.

- بخش‌هایی از جاده زندگی، خوابند و فریب.

یادمان باشد… جاده‌ها برای رفتن ساخته شده‌اند نه ماندن. جاده‌ها برای گذارند نه قرار.

- بخش‌هایی از جاده زندگی خشن است و ترسناک.

یادمان باشد… ترس به خودمان راه ندهیم و با شهامت پیش برویم چرا که خدای مهربان نگران و نگهبان  ماست.

- بخش‌هایی از جاده زندگی سرد است و برفی.

یادمان باشد… گرمای دوستان خوب همراه مناسبی است برای سفر زندگی.

- بخش‌هایی از جاده زندگی پر پیچ و خم‌اند.

یادمان باشد… پیچ و خم لازمه راه است بدون آن زندگی یکنواخت است و کسل کننده.

- بخش‌هایی از جاده زندگی حاشیه‌های جالبی دارند.

یادمان باشد… برای لحظاتی استادن، لذت بردن و نفس تازه کردن. خوب است اما باید نگاهمان را دوباره به جاده بدوزیم.

گاهی جاده‌ها طولانی به نظر می‌رسند، ره توشه یادمان نرود،

                                                                              صبر،

                                                                                   اندکی امید

                                                                                        و به مقدار کافی ایمان برای حرکت!

 

- در زندگی جاده‌هایی وجود دارد که به جای مشخصی ختم نمی‌شوند.

یادمان باشد… گرفتار وسوسه نشویم و مقصد اصلیمان را فراموش نکنیم و اگر اشتباه رفتیم راه بازگشت همواره باز است!

- برخی جاده‌ها تاریکند.

یادمان باشد… گاهی به آسمان نگاه کنیم. جایی که ستاره‌ها هدایتمان می‌کنند و فراموش نکنیم خدای مهربان، هدایت گرانی را از پیش خود فرستاده است تا انسان‌ها بی‌کس و بی‌نشان نمانند.

یادمان باشد… هر گامی که ما بسوی او بر می‌داریم او پیشاپیش ده گام برداشته است! او مشتاق دیدار ماست.


 

بهشت وجهنم

فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشانش دهد خداوند پذيرفت . خداوند  او را وارد اتاقي نمود كه جمعي از مردم در اطراف يك ديگ بزرگ غذا نشسته بودند . ولی همه گرسنه،نا اميد و در عذاب بودند. هركدام قاشقي داشت كه به ديگ ميرسيد ولي دسته قاشقها بلند تر از بازوي آنها بود! عذاب انها وحشتناك بود. آنگاه خداوند گفت : اكنون بهشت را به تو نشان ميدهم. آنها به اتاق ديگري كه درست مانند اولي بود وارد شدند. ديگ غذا ، جمعي از مردمان ، همان قاشقهاي دسته بلند . ولي در آنجا همه شاد و سير بودند. آن مرد گفت : نمي فهمم ؟ چرا مردم در اينجا شادند در حالي كه در اتاق ديگر بدبخت هستند ، با آنكه همه چيزشان يكسان است ؟
خداوند تبسمي كرد و گفت: خيلي ساده است ، در اينجا آنها ياد گرفته اند كه يكديگر را تغذيه كنند . هر كسي با قاشقش غذا در دهان ديگري ميگذارد، چون یقیین دارند وبه این باور رسیده اند که  كسي هست در دهانش غذايي بگذارد
.یقیینا بهشت  در ادامه رفتار آدمی در این دنیا هست.  وکسانی  که زندگی را بر دیگران سخت میگیرند  جهنمی خواهد بود که خود ساخته است
این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست
بهشت

از درون سیه توست جهان چون
دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست
بهشت

عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت
گردون نگری ز قد فرسوده ماست 
جیحون اثری ز اشک پالوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست 
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست

همه دوست دارند به بهشت بروند وفکر می کنند بهشت را به بهانه می دهند و نه به بها "! و ما عمری است که فقط بهانه بهشت را می گیریم وخیلی وقت هست که ادای آدم خوبها را در می آوریم! 

 

چه کنم؟

من تو را نمی سرایم !..  تو ... خودت در واژه ها می نشینی ..! خودت قلم را وسوسه می کنی !! و حسم را بیدار می کنی! دلتنگ کودکیم !چه کنم!قهر میکردیم تا قیامت ولحظه ای بعد قیامت می شد!!!

ای دبستانی ترین احساس من  باز گرد این مشق ها را خط بزن

یا من طلبنی وجدنی

خدایا...! مارو ببخش که در کار خیر یا “جار” زدیم…یا “جا” زدیم…
•پشت ویترین بعضی از مغازه ها جنس هایی هست که خیلی گرونن,
•یه چیزایی هم میشه پیدا کرد که ارزونه,
•اما گاهی یه گوشه ای، یه چیزی میذارن، که شاید کهنه باشه ، شایدم معمولی
•اما روش نوشته : " فروشی نیست "آدم باید ازون جنس باشه ... حالا که روحمون خدایی است کاش جنس مون از اون جنس های فروشی نیست بود!

امروز بیش از هرروزتقسیم  واژه ها و سرآغاز ها ، اميد ها و ترانه هاو آرزوهايمان احساس می شود 

تا خدا هست هیچ دلیلی برای نا امیدی نیست-


 

 

یادش بخیر...

ای دبستانی ترین احساس من  باز گرد این مشق ها را خط بزن
یادش بخیر ؛ حس بعد از آخرین امتحان سال و شروع تابستون و یادش بخیر عصر ۳۱ شهریور و همه خاطره هایی که جلوی چشامون بود…

•نوک مداد قرمزای سوسمار نشانو, که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد…

•ون  وقتی که  هر روزی که ورزش داشتیماحساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم!

خودکارهای چهاررنگی هم بود که  دکمه ا‌ش رو فشار میدادی تا نوک دلخواهت بیاد بیرون، اونوخت قرمزش صورتی بود و آبیش بنفش !

•وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم وبیچاره مداد هی کوچیک وکوچیک می شد ولی ما از رو نمی رفتیم هی  می پیچوندیم

•یادش بخیر تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم…

•یادش بخیر ؛ منتظر بابا بودیم تا بیاد وکتابها ودفترامونو جلد کنه !

•تو دوران مدرسه هفته آخر عيد كه ميشد همه قول وقسم مي خورديم جمعا نيايم مدرسه!

•  فردا كه ميشد همه اومده بودن ببينن كي نيومده.

•یادش بخیر یکی از ترسناک ترین جملات دوران مدرسه این بود:یه برگه از کیفتون بیارید بیرون !نقطه سر سطر! ورقه ها بالا!
•یادش بخیر ، پشت دفترای قدیمیه مدرسه ؛ آدمک چارخونه روی تخته سیاه :تعلیم و تعلم عبادت است نوشته بود!

•یادتون میاد ، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد ، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند ، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت ، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده ! یادش بخیر ؛

 

 

 

خوشبخت ترینها

پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند». تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک نتوانست. تنها یکی از مردان دانا گفت که فکر می کنم می توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید. « شکر خدا که کارم را تمام کرده ام سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟» پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!! اگر مي خواهي احساس خوشبختی و توانگري کني ؛چيزهايي را به خاطر بياور که ثروتمند ترین پول قادر به خريد آن ها نيست.
با پول ميتواني همسري زيبا داشته باشي اما عشق واقعي را هرگز!
با پول ميتواني خانه اي مجلل داشته باشي اما آسايش را هرگز!
با پول ميتواني کتابخانه اي مجهز داشته باشي ولي استعداد ومعلومات را هرگز!
باپول می تونی دنیا را بخری ولی قلب آدمها را هرگز!
با پول ميتواني زيباترين تختخواب را داشته باشي اما خواب راحت را هرگز!
با پول ميتواني مقام داشته باشي اما احترام را هرگز!
 باپول می تونی ...ولی ...هرگز!
 

آخرین شعله های زندگی

انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا : کتاب الله و عترتی اهل بیتی » یعنی ، من در میان شما ، دو چیز گرانبها می گذارم تا از آن پیروی می نمائید هرگز گمراه نمی شوید ، این دو چیز گرانبها عبارتند از کتاب خدا ( قران ) و عترت و اهل بیت من .
28 ماه صفر  به آشیان خلد پرواز نمود ، پارچه یمنی بر روی جسد مطهر آن حضرت افکندند و برای مدت کوتاهی در گوشه اتاق گذاردند ، شیون زنان و گریه نزدیکان پیامبر ، مردم بیرون را مطمئن ساخت ، که پیامبر گرامی در گذشته است . و چیزی نگذشت که خبر رحلت وی به سرتاسر شهر انتشار یافت .
اضطراب و دلهره ، سراسر « مدینه » را فرا گرفت ، یاران پیامبر با دیدگانی اشکبار ، و دلهائی از اندوه دور خانه پیامبر گرد آمدند ،غوغای بود ختم نبوت جان به جان آفرین تسلیم نموده بود.

28 صفر شهادت رحمت العالمین محمد مصطفی ص .شهادت حضرت امام حسن مجتبی ع
۲۹صفرشهادت حضرت امام رضا ع تسلیت وتعزیت باد

 

 

من که اورا می شناسم؟

 
یه پیرمردی بوده صبح زود از خانه خارج میشه در بین راه با ماشین تصادف می کنه می برند بیمارستان
بعد از مداوای اولیه پیر مرد خیلی عجله می کنه تا ترخیص بشه پرستاره مانع اش میشه
میگه پدر جان باید بمانید تا از سرت اسکن بگیریم تا مطمئن بشیم که چیزیت نیست
پیرمرد میگه من خیلی عجله دارم
میگه من هر روز صبحانه را با همسرم می خورم او منتظر من هست
پرستار میگه اینکه چیزی نیست بهش زنگ بزن بگو که امروز نمیایید
پیرمرد میگه نه زنم درخانه سالمندان هست او آلزایمر دارد
او حتی من را نمی شناسد پرستار با تعجب می پرسه
پدر جان وقتی که او آلزایمر دارد وحتی شما را هم نمی شناسد
پس برای چه هرروز می روید وصبحانه را با او می خورید او که شما را نمی شناسد
پیرمرد با ناراحتی جمله ای میگه که پرستار  از گفته اش شرمنده میشه
پیرمرد میگه درسته که او من را نمی شناسد ونمی داند که من کیستم !
 ولی من که او رو می شناسم ومی دانم که او چه کسی است !!!
 

ای دبستانی ترین احساس من

  اولین روز دبستان بازگرد                        کودکی ها، شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی                     بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند                         یادگاران کهن مانا ترند     
درسهای سال اول ساده بود                  آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس                روبه مکار و دزد و چاپلوس    
روز مهمانی کوکب خانم است              سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود            فیل نادانی برایش موش بود 
با وجود سوز وسرمای شدید              ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم                ما پرازتصمیم کبری میشدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم             یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت   دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود                برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ     خش خش جاروی   با پا روی برگ
همکلاسی‌های من یادم کنید                بازهم در کوچه فریادم کنید

 

همکلاسی‌های درد و رنج و کار                بچه‌های جامه‌های وصله‌دار

بچه‌های دکه خوراک سرد                        کودکان کوچه اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود                  جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم          لا اقل یک روز کودک می‌شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش                       یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش

ای معلم یاد و هم نامت بخیر                  یاد درس آب و بابایت بخیر


ای دبستانی‌ترین احساس من بازگرد این مشق‌ها را خط بزن
سروده شده توسط زنده یاد مرحوم افخمی دبیر ادبیات از دیار همیشه سرافراز آذربایجان

همیشه لبخند بزنید!

لبخند یکی از ساده‌ترین و در عین حال یکی از گیج‌کننده‌ترین حالات انسان است.“ اعمال ما، همیشه رساتر از کلماتند. ودر این میان تبسم که تنها مختص انسان است هدیه ای است از جانب خداوند مهربان .چرا که تبسم یک کالای زمینی نیست،خدادادیست  زمانی‌که عطا شود.جاری می شود 

طبق تحقیقات انسان‌شناسان، لبخند یکی از احساسات جهانی و شاخص احساسات انسانی است. توانائی لبخند زدن یکی از تفاوت‌های اصلی فیزیولوژیک بین انسان و حیوان است. توانائی لبخند زدن از کارکردهای سطوح عالی مغز است که فقط در نوع انسان و حیوان است

واقعا می تونید در حالی که لبخند می زنیدبدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می فرستد که “زندگی خوب پیش می رود”. پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانیم.

برای یک لبخند، تنها یک ماهیچه صورت مورد نیاز است، در حالی‌که برای نشان دادن اندوه و یا تنفر، دست کم باید دو ماهیچه صورت‌تان را به‌کار بگیرید، یعنی برای لبخند زدن به انرژی به مراتب کمتری نیاز دارید. پس کسانی‌که پیوسته اخم به چهره دارند، انرژی فراوانی را مصرف می‌کنند تا خصوصیتی را در چهره خود پدید آورنددکتر ”پل اکمن“ محقق ارتباطات غیرکلامی

بی‌مصرف‌ترین روزها روزی است که در آن نخندیده باشیم. چارلز فیلد

آموختن خندیدن نتیجه داشتن زندگی خوب است و فراگرفتن خندیدن شروع یک زندگی خوب. نشاط درونی مدت زندگی خود را می‌توانیم با تعداد تبسم‌هائی که بر لب‌هایمان می‌نشیند اندازه بگیریم .شادهلم استتر

آن‌جا که لبخندی نیست لبخند بزنید، لبخند یافت خواهد شد. بودا

گذار جهان هر چه باشد، تو همیشه لبخند بزن تا جهانت خندان نماید. کنفوسیوس

 برگرفته از سایت هزاران لبخند

چقدر بچه ها دوست داشتنی اند

بچه ها وقتی می خندن از ته دل می خندن گریه هم که می کنند از ته دل گریه می کنند چون هیچ دغدغه ای ندارند آنها پاک وبی آلایشند.

دوست دارند با خاک بازی کنند چون د روجودشان چیزی به اسم تکبر نیست

چیزی که می سازند زود خراب می کنند چون به چیزی تو این دنیا دل نمی بندند وچیزی اسیرشون نمی کنه

 قهرهم که  می کنن خیلی زود آشتی می کنن چون هیچ کینه ای ندارند

هرخوراکی که دارند زود می خورند وتموم می کنند چون آرزوهای دورو درازی ندارندوغصه آینده رو نمی خورند

آدمهای بزرگ با همین فطرت وخصلت بچگی بزرگ می شن وبزرگ وبزرگ می شن

وارسی وجود خود

بهاراز راه رسید وتو همچنان زمستانی !جوانه سر زدشکوفه شگفت دریغ از لبخندی که برلبانت نقش بربندد!! آسمان نفس کشید نم نم باران باریدن گرفت  هنوز خاکستر غم ویاس بر شیشه دلت نشسته است !!!زمین سبزشدهنوز برگهای پاییزی سنگفرش دلت هست!!!! بلبل نغمه خوانی کرد وتو هنوز نغمه غم سر می کنید!!!!!روز  نو نکوشدولی چشم هایت هنوز به عادت وکهنگی گشوده می شود! گرما گرما مهربانی با طلوع خورشید می تابد تو همچنان دل به سرما سپرده ای اما توچرا  اندر خم یک کوچه ای!!!!!!

بیا وچودت را به دست مهربان بهار بسپار تا زندگی را در تو جاری کند تا بهاری شوی

بیادل بهاری وطراوت وشگفتن ومهربانی وزیبایی وسبزی وتازگی را به هرکه دل به زمستان سپرد هدیه کنیم

که بهار می آید ومی رود اما تو د رتابستان وپاییز وزمستان هم که بمانی بهار آفرین خواهی شد

بیا تو بهار آفرین باش تا دشت دشت مهربانی بروید!

هزار هزار خنده بشکفد وباران باران محبت ببارد  تو بهار آفرین باش!

لازم است گاهی از خود بیرون آمده واز فاصله ای دورتر به خودمون بنگریم واز خود بپرسیم که سالها سپری شد تاآن شویم که اکنون هستیم آیا واقعاْ ارزشش را داشت؟ آن زمان که  از خود نگریستی ودیدی که بهار آفرینی !بدان که الحق تعبیر نام انسان  از حضرت دوست برازنده قامت  توست  مبارکباد بر قامت تو 

با دیده دل بنگر

ببخشید و فراموش کنید. کینه فقط بارتان را سنگین تر می کند و الهام بخش ناخوشایندی است. از بالا به موضوع نگاه کنید و به خاطر داشته باشید که هر کسی امکان دارد اشتباه کند.
اجازه دهید که عشق به جای نفرت، قلبتان را پر کند. زمانی که نفرت در قلب شما ساکن است هیچ فضای خالی برای عشق وجود نداردوفرصت دوست داشتن را از انسان سلب می کند، اما موقعی که عشق در قلبتان ساکن شد، تمام خوشبختی و شادی در وجودتان قرار دارد. چشم هایتان را باز کنید و به تمام چیزهای  که در اطرافتان وجود دارد نگاه زیبایی داشته باشید.
حتی در سخت ترین و بدترین شرایط، چیزهای زیادی برای سپاسگزاری وجود دارد.
اجازه ندهید که نگرانی و استرس بر زندگی شما حاکم شودبه یاد داشته باشید که همه چیز در نهایت درست خواهد شدبا دقت و شبیه اشعه ایکس به قلب های انسانهای اطراف خود بنگرید،در نتیجه شما زیبایی و خوبی را در قلب همه خواهید دید براستی قلب آدمی چقدر زیباست وخالق زیباییها چقدر زیبا آفریده است زیباییهارا
 

ماهیگیروکوچکی تابه

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی  طاقت نیاورد و از او پرسید :
- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است وماهی های بزرگ جا نمی گیرد!
گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم! چرا؟!