برخی از پل ها معلوم نیست به کجا منتهی می شود اما نوری د رانتهای آن پل پیداست،بیاد می آورم
زندگی ام را چگونه وکجا به پایان برسانم وارزش آن را داشته باشم دریغا که چگونه مردن خیلی از کجا مردن مهم تراست !برخی ا زپل ها این سویشان تاریکی است وآن سویشان نور،یاد کفش هایم میافتم که باید بپوشم وراه بیافتم روی آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند. وآنجا که می داند انسان حریص به نور است مبادا که نورفریبم دهد!
برخی ا زپل ها آرامند! بیاد می آورم که
برای درک عظمت های هستی سکوت لازم است،مبادا ندای هستی را در هیاهوی زندگی گم کنیم! خدایا کمکم کن که نفس خود را قربانی کنم مبادا ندای شیطان هم باهیاهوی زندگی عجین شود.
برخی پل ها غرق دررنگند ! بیاد می آورم که ایکاش من هم رنگ می گرفتم هر چیزی با رنگ
خودش زیبا تراست وانسان با رنگ خدا!رنگ خدا یعنی زیبا اندیشیدن وزیبا زیستن ودر یک کلام خدایی شدن!!
برخی از پل ها پای در آب رودخانه دارند بیاد می آورم که گریه هم لازمه زندگی است برای آنچه در گذشته اتفاق افتاده است اما فقط
گریه نکنم !بلکه از آن درس بگیرم و پاهایم را برروی اشک هایم بگذارم وبگذرم.
برخی ا زپل ها را می بینم که غرق در نوراست بیاد می آورم که مقصد همه چیز نیست گاهی راهی که می رویم نیز
مهم است در راه فقط به رسیدن نباید بیاندیشیم از رفتن نیز لذت ببریم درست است که پل محل قرارنیست اما می شود قرارها رادرآن مرورکرد چون بدون برنامه رفتن وچشم دوختن به
رسیدن علاوه بر اینکه ازسرعت ودقت ما برای رسیدن می کاهد ما را از لذت رفتن باز می دارد!
بعضی پل های طولانی اند، بیاد می آورم که برای عبور به سوی آینده ای بهتر،باید سالها
در راه بود و همین راه است که آدمی را آدم می سازدوهمین لذت وشوق ساخته شدن کمتر از پایانش نیست !کاش می توانستیم !
بعضی ا زپل ها محزونند! بیاد می آورم که
حزن وجزو زندگی است .کدام زندگی است که سهمی از حزن در آن نباشد اما حزن خانه آدمی
نیست حزن پلی است به سوی آینده شادتر.وزندگی هم به همین زیباست!
برخی ازپل ها چشم نوازند اما جایی برای ایستادن وماندن وتماشا کردن ندارند حسم این
است که این پل ها می گویند بگذارید
وبگذرید ، چشم نیاندازید ودل مبازید،
زندگی مانند یک پل جای ماندن نیست محل
رفتن ورفتن ورسیدن است ما برای ماندن خلق نشده ایم چرا که اگر ماندگاری بود پیشینیان هم بودند!آنجا که محل توقف نیست می شود نیم نگاهی به راه رفته داشته باشید که علاوه براینکه خستگی راه ازروحت بیرون می رود شوق رفتن رادر تو فزونی می بخشد.
بعضی ا زپل ها نه معروفند نه مجلل اما بدرد بخورند! بیاد می آورم که درگمنامی وسادگی هم می توان کارآمد بود برای
بدرد خوردن نیازی به های وهوی نیست!می توان هم ساده بود هم آزاده بود!